کنار پنجره دختری ایستاده . قد متوسط, موهای فر و نسبتا بلند , چشم و ابروی مشکی . لیوان چای را در دست گرفته و از پشت پرده به هیاهوی ماشینها نگاه می کند .

ناگهان خاطرات کودکی اش در ذهنش متجلی می شود .

کودکی کوچک, با پوست سبزه و موهای فرفری . در یک شهرک. کوچه هایی خاکی با خانه هایی آجری . مردمانی شبیه به هم . گاهی مهربانی گاهی نامهربان . صبح مثل

همیشه از خواب بیدار می شود .


دخترک صبحانه نمی خورد . انگار کسی به یاد او نیست . 

همیشه اخم بر ابرو دارد .

از پله ها بالا می رود وارد حیاط خانه می شود . بوی گل شب بو که صبح پدر رویشان آب پاشیده بود, کل حیاط را گرفته است . گلهای آفتاب گردان به خط ایستاده اند و

منتظر فرمان آفتاب هستند . باغچه ی کوچکی که یک درخت یاس جوان دارد که پر پشت نیست . یک درخت سیب, دو درخت انار, درخت خرمالو و در قسمتی از باغچه

ریحان و تره و جعفری و تربچه . دخترک همیشه تربچه ها را میکند و می خورد . او عاشق تربچه های قرمز کوچک است . حیاط را پشت سر می گذارد و به سمت کوچه می

رود . سمت چپ, خاکریز بزرگی است که قرار بود یک روز خانه ای شود .

به سمت دختران هم سن خود می رود . به امید اینکه شاید بازی کند اما اینبار نه تنها به او میخندند بلکه موهای فرفری اش را مسخره میکنند . او فقط چهار سال دارد .

اشک در چشمانش حلقه می بندد و به سمت جایی می رود که همیشه تنها در آن بازی می کند . تلی از خاک . بدون عروسک, بدون اسباب بازی . با خاک با سنگ. ظهر که می شود به خانه می رود .

ناگهان بوی باران را حس می کند . پنجره میزبان قطره های باران شده است . دخترک خیسی اشکهایش را روی گونه هایش حس می کند . چهار سالگی و باز هم تنهایی!


سایت رسمی الهه فاخته بازی ,تربچه ,دخترک ,خانه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه tolidisevda سایت رسمی خانم فرانک قائد شرفی عاشقانه ای برای عشقم « فاطمه » ـ asheghane بادکنک آرایی جشن تولد بادکنک آرایی تولد بادکنک آرایی عروسی دانلود فایل